نوعی از حرف زدن وجود داره که حال من رو تغییر می‌ده و این نوع حرف زدن با هرکسی جواب نمی‌ده. نمی‌دونم حتی دقیقاً توش چی می‌گیم و یا هدفمون چیه اما من رو وارد دنیای جدیدی می‌کنه که انگار متعلق به روحمه، مطلقاً مربوط به وجودمه.

این نوع حرف زدن فقط با چندتا آدم تا به‌حال به‌وجود اومده. شاید اولیناش با نیلوفر بود و من رو می‌برد به سرزمینای دور.بعد از اون آدمای زیادی اومدن که سعی کردم باهاشون این مدلی حرف بزنم اما این مدل حرف زدن روی هر آدمی نتیجه‌ی متفاوتی داره مثلاً وقتی همین نوع رو روی نیکتا پیاده می‌کنی اون تو رو میاره توی دنیای واقعی ذهنتو مرتب می‌کنه و تحویلت می‌ده یا وقتی با شایا حرف می‌زنی تا جای خوبی دووم میاره و روی یک سری این مدلی می‌شه که چی می‌گی نمی‌فهممت.

امروز همین‌طور که داشتم چتامو بالا پایین می‌کردم اون آخرا رسیدم به چتم با یکی.حدود آبان و آذر باید بوده باشه.خوندمش و دیدم عه چقدر درست می‌فهمه من چی می‌گم عه چقدر خوب جوابم رو داده عه دقیقاً همونی که من فکرشم می‌کردم همون نثر همون درک احساس.جالب نیست؟

اما همه‌ی ماجرای این نوع حرف زدن اینه که زیاد درگیر واقعیت نشی خیالتو رها کنی تا راحت پرواز کنه.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها